Friday 30 December 2011

من دلم بابامو ميخواد
بابام
باباي خودم
چرا نمياي منو ببيني
تو مگه باباي من نيستي؟!

Tuesday 27 December 2011

كسخُليزم

دلم ميخواد يه كلكسيون براي خودم داشته باشم ولي نميدونم از چي! عطر؟ وسايل هنر؟ پوستراي قديمي؟! هووووووووم دكمه؟ نميدونم! شايدم عروسك چيني؟ يااااااا جعبه سيگار! نميدونم، ولي ميخوام يه چيزي جمع كنم! پول ميخواد اين كارا كه منم تا ٣ روز ديگه حقوق ميگيرم!! لالاي لاااااا،

دارم رو خودم كار ميكنم كه يه تصميميو برا اخرين بار بگيرمو نزنم زيرش!

اين تضادِ دو شخصيته بودن من، داره اذيتم ميكنه!! اااوف!
آقا هوس مستي با شامپاينُ كردم، خيلي خوبه،،
باز دچار اختلالات دروني شدم،
اتاقم تازه داره تميز ميشه، يعني فرض كن! تنبل عمته. من در توانم نيس اتاق تميز كنم، خدا ميدونه چجوري قراره يه روز شوهر كنم...
سه روزه به مامان قول دادم جارو بزنم كه مسلما؟ مثلاما؟مصلما؟ نزدم هنوز.

بايد گواهينامه بگيرم هرچه زودتر.
چاق شدددددددم
رژيممممممممممم
٦٤ كيلو؟ ميفهمي؟! ٦٤!



*در حال حاضر اين وزن هستيم، ارزويمان ٥٤ است

Saturday 24 December 2011

Its christmas baby

Merry christmas

May we all have a joyful life, full of happiness and success, with love and passion, always aiming high and look high,
Its funny how you get excited for xmas, althought you dont celebrate it,

I wish the best for my family, friends.

Health for every single creature, wealth for the people who deserve it.

I wish happiness for baba. And
I wish love for maman.
Imma not a selfish person, but i wosh loads for moi,
Hope every single person enjoys life and have an amazingggg holiday xx

Friday 23 December 2011

Wednesday 21 December 2011

شب يلدا

بايد اجتماعي تر شم، دارم كلي به خودم فشار ميارم ببينم يادم مياد پست قبليم چي بود يا نه، كه يادمم نمياد،، شايد دارم تكراري مينويسم،
يلدا مبارك!
دارم كلي برنامه ميريزم واسه نيو يرز ايو، اميدوارم مث پارسال بد نشه!

از يكشنبه هرروز سر كارم،
فردا و پس فردا شب مغازه تا ١٢ شب بخاطر كريسمس بازه! تو روحشون،

بايد چند تا نمايشگاه برم واسه كارم تنبليم مياد، دكتر برم واسه پام، گوشواره ام بخرم!

امروز واسه مامان گل خريدم،
شب يلداي خوبي بود
گود نايت

Saturday 17 December 2011

چند سال پيش خدا خدا ميكردم تنها باشم چند ساعت خونه ، تلفني حرف بزنم. برم خونه همسايه(وقتي ايران بودم)،
فرهود بياد پيشم، الان اين همه تنهام ميشينم غذا ميخورم، كتاب ميخونم، اي خدا ،

Tuesday 13 December 2011



خوب خونه رو عوض کردیم
اتاقم الان هیچی نداره، یعنی هیچ تزیین، هیچ هیچی ، ی اتاق با کمد های سفید و پنجره ی سفید 
اتاقم کوچیکه - ولی قشنگه 
من عاشق رنگ قرمز و سبزم - چند تا عکس دیدم 





فک کنم ایده گرفته باشم.  

خواب

ديشب خواب يكي از بچه هاي دانشگاهُ ديدم كه اتفاقا تو house of fraser ام هست، دو رگه ي ايرانيه، اسمش ژوبينِ، بعد خواب ديدم عاشق شيفته م شده، بوس ميكنه، خيلي ام خواب ام واقعي بود،
تنها مشكل اينه ايشون تو دنياي واقعي اصن با من حرق نميزنه... هوووممم

خواب خيليييييي خوبي بود، دلمان دوست پسر خواست ، ١ سال شد سينگليم.

Sunday 11 December 2011

ميخوام اسم دخترمو بذارم
Bahar banoo chloe
واااي عاليه،

Saturday 10 December 2011

كارما شايد

حساب كردم تا اخر فوريه ميتونم مك بخرم، با پول خودم!!!
واقعا كارما وجود داره؟! هووووم نميدونم.

+ديروز كاملا ١ ساعت پاي تلفن با ياسمن گريه كردم ، خيلي بد بود، هنوزم نميدونم بايد چيكار كنم... زن بابا

+اسباب كشي كرديم حالا ميام مفصل مينويسم

Wednesday 7 December 2011

پدري كه رفت
پدربزرگي كه رفت
عشقي كه رفت

من كه سرمو نميتونم رو شونه هاي خودم بذارم...
تنهام
زن بابا تو اين سن خيلي بده...

Thursday 1 December 2011

دل من؟

دلمان گرفته،
از خيلي چيزا، از تحويل پروژه هاي سنگين، از كمبود درد دل، از زيادي بودن كار، از هنوز درد كردن مچ پاي پيچ خورده ام و تاندون هاي كشيده شده ام. از وزن هايي كه اضافه ميكنم و تاحالا انقد چاق نبودم، از كوچيكي جا در اينجا و شلختگي، از اراده نداشتن!!!! هي ميخوام لاغر شم اراده مدارم، از رفتن بابا از خونه، از دومين سالگرد بابابزرگم، كه تنها كسي بود كه حرف منو ميفهميد و طلاق تقصير من نمينداخت. دلم براش خيلي تنگ شده! از اينكه نميتونم جلوي مامان گريه كنم چون ياد باباش ميوفته و تو اين وضعيت سخت اون از من بدتره! از اينكه هرروز به يادش گريه ميكنم، از اينكه هيچ دوست مذكري ندارم بشينم رو شونش هي گريه هامو خالي كنم، يه عالمه گريه ي غورت داده شده، از اين لبخند هاي مصنوعي، از ابن دوست نماها، كه فقط منو واسه مشكلاشون ميخوان، از آران كه با يكي نامزد كرده و امير با يكي دوست شده، اون وقت من هنوز تنهام! هنوز ميسوزه كه چجوري با من برخورد شد! هووووم، دلم پره از خيلي چيزا، از اينكه يك سال مرض سكوت گرفتم! حرف نميزنم، ميريزم تو خودم!
دلم پره و با وبلاگ نويسي خالي نميشه.