Sunday 19 February 2012

فردا بزرگترين روز زندگيمه
ارزوي موفقيت ميخواهيم

Saturday 18 February 2012

دلم يه زندگي ملو ميخواد
حالا ميام ميگم ملو يعني چي

Wednesday 15 February 2012

حسادت

يه مشكلي دارم
من حسودم، به دخترا حسوديم نميشه، اگه چيزي كسي داره من ندارم ككم نميگذه، پسرام همينن برام، تنها جايي كه حسودم و خيلي تابلوئه، وقتيه كه يكي باهام صميمي باشه(پسر) بعد با يه دختر ديگه هم اونجوري باشه، خيلي اخلاق بديه ها!
عصبي ميشم، مخصوصا 'اين'، يعني مثلا كافيه يه تكست اشتباه بده، باهاش دعوا ميكنم، يعني به اين حد، چي كار كنم درست اين اخلاق؟
اصن هرچي گفتم فراموش كنين، باز دعوا
كرديم

مرد كوچك من ٢

اينجا هرچي حس ميكنمُ بگم كه يهو نتركم.

من به يكي احتياج دارم كه پشتم باشه نه كه ضعيف باشم و لوس، خوشم مياد، من خيلي مستقلم، همه كارام پاي خودمه، ولي اين حس حمايت دلمو يجوري ميكنه،
اها نميتونيم با كوچيكتر از خودم ارتباط عاطفي داشته باشم! نميدونم چرا، نميتونم. اصن نميفهمم دخترا چجوري با يكي
كوچيكتر دوس ميشن تازه حرفشم گوش ميدن.
بعد من كلابايد با يه دندونپزشك عرب دوس شم،خوشم مياد ازشون.

ديگه چي!؟
نميدونم ديگه، نميتونم با يه لجباز باشم، چون خودم لجبازم، كلا اون مريمي نيستم كه يه زماني قربون صدقه ميرفت. مغرورم مغرور.

ولي پدرسگ دماغت خيلي خوب شده.
هرروز خوب تر ميشي.
كفشات، موهات، پالتوت، قدت،

Tuesday 14 February 2012

مرد كوچك من

يه حس عجيبه وقتي يه چيزي جلوي چشماتِ و تو بهش ايمان داري، وقتي ميبينيش يا خبري ميگيري دلت به جوري ميشه، دلت ميخوادش، يه حس جديد نيس، ولي بعد يه شب از خودت بدت مياد كه چرا اصن بهش فكر ميكني، همش به چيزاي ديگه فكر ميكني، واسه فاكتوراي خودت كه ادم ايده ال چيه، مه اون اصن نميخوره به فاكتورات، از خودت خجالت ميكشي، فكر ميكني شايد بخاطر اينكه بيرون كم ميري اينجوري شدي، واسه اين كه نميري ايده التو پيدا كني، از اون ور فكر ميكني يكي دو روز نيست ٣-٤ ساله.
نميدونم.
نميتونم فكر كنم با يكي باشم نه اين نه هيشكي، نميتونم با برديا فليرت نكنم، امكان نداره!
نميتونم نقش سوگوليِ مغرور نباشم، نميتونم به يكي فكر كنم، بايد واسه همه سينگل باشم، بايد فرشيد بياد دنبالم، عادل واسم عكس بگيره، بردي منو ببره بيرون، شهاب چرت بگه بخنديم، فرهود و دكتر تكست بدن منم برينم، نميشه فقط يكي.
بايد هررور تو دانشگاه رايان و كوشا رو بقل كنم،
احسان و اذيت كنم، ميدوني، نميشه، نميتونم با يكي باشم بعد تو فيس بوك بذنم، امير چي ميشه؟
هدي ميره به حامد ميگه!
من ديگه توانايي با يكي بودن رو ندارم، سينگلم و ازاد. ولي اين فكر، اين احساس دلهره. اينارو چي كار كنم، خودشو چي كار كنم،
نميدونم.
نميدونم.
دلم ميخواد مث هميشه دوست باشيم، دوست صميمي، بهش بگم عشقم، حتي لبشو بوس كنم، ولي اگه يه روز از يكي خوشم اومد برم دنبال خوش اومدنم، نميدونم چه جوري بگم، دلم ميخواد بريك كلابينگ جلو همه هوامو داشته باشه، ولي اگه. يكي اونجا بود بدونه ما باهم نيستيم و ما
ازاديم، ولي ون درك نميكنه،
نميخوام باز قهر كنم بذارم برم، مث هردفعه،
يكي
كمك كنه.

Sunday 12 February 2012

High

شديدا دلم سيگار ميخواد بعد ٤ ماه، اخرين بار يه سري سيگار هرمي بود با عادل كشيديم، واي اگه فرشيد بفهمه، اينجارو كه كسي نميخونه دلم ميخواد هاي بشم، هايِ هاي

پريود

من به نوار بهداشتي حساسيت دارم، الان روز شيشمه، و من دارم به فاك ميرم.
http://imwonderwomann.tumblr.com/
فوتو بلاگ

Saturday 11 February 2012

من معتقدم مرد عاشق پيدا ميشه،
ازونايي كه مردنا، ولي حمايت ميكنن زياد، نه كه لوس بازيا، درس حسابي.

پانا با ما تماس بگير- حوصله ام بنز سررفته

من نميدونم بخدا، چرا يه مشت خز و خيل كه هنوز موهاشونو اتو ميكنن و ٣ كيلو ژل فكر ميكنن خيلي خوش تيپنُ من بهشون پا ميدم، اگه اينجوري بود الان يك سال نبود كه سينگل بودم، نُ چَنس بِيب

من هرروز يه مشت انسان خلاق ميبينم، همه با استعداد، نه تو ژل زدنُ عكس گرفتن تو اينه، ادمايي كه از مغزشون استفاده ميكنن واسه ايده، اونوقت تو و من؟ لُل!

Saturday 4 February 2012

And being able to express urself with art is magical, it's ma gi cal, art is the most satisfying activity that I can do, even cooking is art, physics is art. Jewellery is art. Aaaaah

Friday 3 February 2012

برنامه هاي من

چند تا برنامه هست كه اينجا بايد ثبت كنم
بعد از اين هفته كه سرك خلوت شد بايد انجام بدم برم جيم بي شوخي! رون و پهلو خداحافظ! براي اخرين بار! نبايد ول كنم.

بايد حياط پشتيو و جلوييو گل بكارم، حياط پشتي درخت بكارم.

تو تابستون بعد ايران رفتن ضمن كار كردن هرروز يه غذا درست ميكنم. غذا از همه جا،

بهله.
من بايد اينارو انجام بدم.


Ps. كامنتاي بلاگو درست كردم، الان همه ميتونن نظر بدن

Wednesday 1 February 2012