Thursday 20 September 2012

بابا


وقتی بابا بود همیشه افتر شیوش و ادکلن شو بو میکردم، ژل اصلاحش ، همه چیش 
خیلی دوس دارم بوی مردونه ، الان نزدیکه یک سال داره میشه که بابا نیست، 
و من دلم برای بوی بابام تنگ شده، درسته که میبینمش و بوش میکنم هر ۲ ۳ هفته ی بار 
ولی دیگه خونه بوی بابا رو نمیده، 
همیشه شامپوش با ما فرق داشت بوش فرق داشت بوی مردارو میداد،
الان همه چیمون بوی گل و سنبل میده، 
نمیدونم چرا دارم اینو مینویسم. 

Saturday 8 September 2012

جدیدا زیاد میشنواماز این و اون که چقد آرومم، مشکلی ندارم، کم حرف شدم، آرامش دارم و ریلکس ام، خب هستم، نه مشکله خاصی دارم، نه دغدغه یی ، خوبه ها، خدارم شکر میکنم، ولی ی چیزی هست که منو میترسونه،
درسته من آرامش دارم و آروم شدم و کلا لبخند میزنم ولی به چه قیمتی
من از ی سکوت مسخره شروع کردم ، انقدر سکوت کردم که آروم شدم، یعنی چیزی تموم نشده که آروم شده باشم این سکوت منه که اینجوریم کرده،
دیگه خودم حس نمیکنم دارم سکوت میکنم چون عادتم شده، فقط اگه ی چیزی بشه و من سکوتمو بشکنم چی ؟
نمیدونم چی میشه، شاید هیچی نشه، ولی ترس دارم

کاشکی اون آدمایی که میگن آرامش داری میدونستن چی شد که آرامش دار شدم،