Monday 25 February 2013

بسه!

بسه ديگه دارم با فكرام خودمو كوچيك ميكنم، درسته اين دفعه دوس داشتنم واست يه هفته طول كشيد بجاي يه شب. ولي تموم شد :)

تو دوس دختر داري منم حتي حاضر نيستم تو مغزم خودمو جلوت محتاج ببينم،
پس فكرتو ميكُشم مثل تمام اين سالا.

Sunday 24 February 2013

نميدونم

بعد ديشب فكراي مزخرف اومدن سراغم،، اينكه تو ٢ تا ! دوست دختر داري ايران ! ٢ تا !
اينكه فيس بوك داريو ميگي ندارم..
كلي اينكه اينكه...
يا اينكه ديگه تو تكستات بوس نميذاري يا صب تا شب تكست نميدي،، ديگه نميگي عشقم..

ديگه خودتو جر نميدي حرف بزنيم..
پس چرا برگشتي چرا ؟

هيچوقت يادم نميره اون روز ١ سالو نيم پيش مث پسر بچه ي معصوم،، درازكشيده رو مبل از پشت بقلم كردي گفتي مريم خيلي دوست دارم خيلي،، منم سكوت كردمو جواب ندادم...

Saturday 23 February 2013

امين

بعد يه سال موضوع نوشتنم تويي , ولي اين بار تو نميگي دوسم داريو ميخواي باهم باشيم،، تو عادي شدي و من اعتراف ميكنم كه شايد دوست دارم.
ولي شايد ديره..

Thursday 21 February 2013

سانسور

الان ٣ سالي ميشه كه ديگه خودمو نميبُرم، عصبي ك ميشدم با تيغ دست م مچ پامو خط خطي ميكردم، فرهود از اين كار تنفر داشت هردفعه قول ميگرفت كه ديگه نكنم،، يه دفعه انقدر عصبي بوديم كه گفت هركار ميخواي بكن منم ميكنم، اون كُك زد و منم دستمو خط خطي كردم،،
ولي بريدن خودم يكي از كمترين ازارهايي بود كه به خودم ميدادم، درسته ديگه كات نميكنم خودمو ولي خودم فكر خودمو ميكشم، من ميتونم تو چند روز با افكارم خودمو به فاك بدم، همونطور كه ٢ سال تمام همرو دور كردم از خودم، رفتم تو لاك خودمو اون تو با افكارم زندگي ميكردم.. اين اصلا خوب نيست !

ديگه جيغ و داد نميكنم اصلا و برعكس خودمو سانسور ميكنم انقدر سانسور كردم خودمو كه نميتونم بگم چي دوس دارم يا ندارم..
نميتونم احساسمو بيان كنم حالا هر احساسي ..

خودازاري فقط بريدن نيست بريدن اولين مرحلشه..

*من تا در سال رو ساعد دستم B نوشته بودم،، بريده بودم با تيغ.. فرهود كه ميديدش قرمز ميشد از خشم

Saturday 16 February 2013