Thursday 21 February 2013

سانسور

الان ٣ سالي ميشه كه ديگه خودمو نميبُرم، عصبي ك ميشدم با تيغ دست م مچ پامو خط خطي ميكردم، فرهود از اين كار تنفر داشت هردفعه قول ميگرفت كه ديگه نكنم،، يه دفعه انقدر عصبي بوديم كه گفت هركار ميخواي بكن منم ميكنم، اون كُك زد و منم دستمو خط خطي كردم،،
ولي بريدن خودم يكي از كمترين ازارهايي بود كه به خودم ميدادم، درسته ديگه كات نميكنم خودمو ولي خودم فكر خودمو ميكشم، من ميتونم تو چند روز با افكارم خودمو به فاك بدم، همونطور كه ٢ سال تمام همرو دور كردم از خودم، رفتم تو لاك خودمو اون تو با افكارم زندگي ميكردم.. اين اصلا خوب نيست !

ديگه جيغ و داد نميكنم اصلا و برعكس خودمو سانسور ميكنم انقدر سانسور كردم خودمو كه نميتونم بگم چي دوس دارم يا ندارم..
نميتونم احساسمو بيان كنم حالا هر احساسي ..

خودازاري فقط بريدن نيست بريدن اولين مرحلشه..

*من تا در سال رو ساعد دستم B نوشته بودم،، بريده بودم با تيغ.. فرهود كه ميديدش قرمز ميشد از خشم

No comments:

Post a Comment